دلم می خواد بنویسم نمی دونم از چی

 

فقط دلم خواست بیام اینجا - حس می کنم اینجا جاییه که از اول راه عاشقیم همراهم بوده

این وبلاگ مثل یه دوست خوب واسم می مونه

دوستی که تونستم همه حرفهامو بهش بزنم و اون فقط سکوت کنه و گوش بده

تونسته حرفهایی که دوست داشتم به عشقم بگم و  راحت بهش منتقل کرده و حرف دل اونم به من.

امروز اومدم بگم .....

امروز عشقم بهم گفت بیا دعا کنیم

حس کردم دلش خیلی از زمونه گرفته

دلش یه شونه واسه گریه کردن می خواد

دلش یه جا واسه فریاد زدن می خواد

دلش یه جای آروم واسه زندگی کردن و نفس کشیدن می خواد

اما با این همه فهمیدم که همه اینها رو با من می خواد چون تو اون لحظه دستش تو دست من بود

واسه دعا کردن

منم این حس و دارم

منم فقط اونو می خوام

چرا بازم کنارش نیستم ، آخه خداجون چقدر ازت بخوام

تو که همیشه دعاهامو زود برآورده می کردی پس چرا ؟؟؟؟

وقتی با عشقم قدم می زنم ، وقتی دستش تو دستمه و احساس مالکیت بهش می کنم

می خوام زمان برای همیشه بایسته تا من تو این خوشبختی باقی بمونم

دلم روشنه - دلم خیلی خیلی روشنه

خوشحالم که یه مرد به تمام معنا در کنارم دارم

چیزی که خیلی ها حسرت داشتنش و دارن

من از این مرد که برام از همه و همه با ارزشتره مواظبت می کنم

کاش خدا همیشه اونو مال من نگه داره

دوستت دارم عشق پاکم

دوستت دارم مهربون ترینم

 

---